زندگی

زندگی چیست

نوشته شده در پنج شنبه 8 دی 1390برچسب:,ساعت 20:1 توسط ناصر| يک نظر |

برای رسیدن به تو
پا پیش گذاشتم
خودم را قسمت کردم
تو را سهم تمام رویاهایم کردم
انصاف نبود
تو که میدانستی با چه اشتیاقی
خودم را قسمت میکنم
پس چرا
زودتر از تکه تکه شدنم
جوابم نکردی
برای خداحافظی
خیلی دیر بود
خیلی دیر ….

نوشته شده در پنج شنبه 8 دی 1390برچسب:,ساعت 19:51 توسط ناصر| نظر بدهيد |

*مادرم میگفت:

دوستانت را ببین همه به جایی

رسیده اند...

اما نمیدانست منتظر نشسته ام تا به تو

برسم...

نوشته شده در پنج شنبه 8 دی 1390برچسب:,ساعت 19:51 توسط ناصر| نظر بدهيد |

سلام

خوب که نیستی ...

نمیدونم چم شده!!!

چه خبر؟؟؟

با درسا چیکار میکنی؟؟؟

منم حالم خوب نیست.

"کارم اشتباه بوده"خودم میدونم.انتظار ندارم که

ببخشیم.

نمیخوام بیشتر از این توضیح بدم چون به نفع هر

دومونه

ولی اینو بدون هنوز برام مهمی.خیلی کارا برام کردی

شرمنده نتونستم جبران کنم

مواظب خوبیات باش "بهترین دختر زمین"

من که نتونستم رو قولام بمونم ولی تو که رو قولات بودی

رو قول آخرتم بمون.

یادت هست که کدوم قولو میگم ؟

بم قول دادی دکتر بشی.

میدونم خیلی برات سخته که اینجوری تموم بشه

ببخشید که ۳ سال از زندگیتو خراب کردم .البته اگه

همین ۳ سال باشه.که میدونم نیست.

موفق باشی

 

نوشته شده در پنج شنبه 8 دی 1390برچسب:,ساعت 19:51 توسط ناصر| نظر بدهيد |

آســــمان و خــــُدا

یکــ پنجـ ـره ی بـ از...یکــ نسیـــم ملــایــــم...

یکـــ سکوتـــ عَجیبــــ

چشمـ انــَم را میبندَمــــ..حـ افظ را صـــدا میزنــــَم

شبـــ شبــ ِ یلــــداست...!

شب یلداتون مبارک

نوشته شده در پنج شنبه 8 دی 1390برچسب:,ساعت 19:51 توسط ناصر| نظر بدهيد |

گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد

فقط دستی است برای گرفتن دست او

و قلبی است برای فهمیدن او

نوشته شده در پنج شنبه 8 دی 1390برچسب:,ساعت 19:51 توسط ناصر| نظر بدهيد |

سلام ۷ مقدس

چه شب یلدایی واسمون ساختی

تو همیشه خوشحالمون میکردی

ولی نمیدونی دیشب با قلب عاشقات چیکار کردی

گله ای ازت ندارم

میدونم مجبور بودی که رفتی

حالا که رفتی منتظرت میمونم

خداحافظ سرباز شماره ی ۷

نوشته شده در پنج شنبه 8 دی 1390برچسب:,ساعت 19:51 توسط ناصر| نظر بدهيد |

دوستم داشته باش ، هـمانـگونه که من دوستـت دارم

بگذار فاصله من و تو کمتر از آنی باشد :

که می خواهـیـم و نمی توانـیـم

که می توانـیــم و نمی گـذارنــد !

بگذار میان من و تو فاصله ای نـمـانــد

نه به خاطر خودت ،

و نه به خاطر من !

که به خاطر این عـشـق دوسـتـم داشـتـه باش

بـیـش از آنی که من دوسـتـت دارم

نوشته شده در پنج شنبه 8 دی 1390برچسب:,ساعت 19:51 توسط ناصر| نظر بدهيد |

وقتی كه می رفتی

بهار بود

تابستان كه نیامدی

پاییز شد

پاییز كه برنگشتی

پاییز ماند

زمستان كه نیایی

پاییز می ماند

تو را به دل پاییزی ات

فصلها را

به هم نریز

نوشته شده در پنج شنبه 8 دی 1390برچسب:,ساعت 19:51 توسط ناصر| نظر بدهيد |

اونم پروندی

دمه رفاقتت گرم

این رسم رفاقته

بمیره اون دوستی که برای خود شیرینی

قاصد میشه

"پس بزن عقرب!!!که دردش کمتر است........."

نوشته شده در پنج شنبه 8 دی 1390برچسب:,ساعت 19:51 توسط ناصر| نظر بدهيد |

تــ ــو...

هنوز...

با تمامِ

نبودنــ ـت...

تمامِ

بودنِ منـــ ــی ...

نوشته شده در پنج شنبه 8 دی 1390برچسب:,ساعت 19:51 توسط ناصر| نظر بدهيد |

داشتم اشکهايم را روي نامه اي عاشقانه با قطره چکان جعل ميکردم خاطرم آمد شايد دلتنگ خنده هايم باشي ببخش اگر اين روزها عشق با گريستن ثابت ميشود

خودم عهد بستم بار ديگركه تورا ديدم،بگويم از تودلگيرم. ولي باز تو را ديدم و گفتم : بي توميميرم

 

 

 فرشتگان روزي از خدا پرسيدند : بار خدايا تو که بشر را اينقدر دوست داري غم را چرا آفريدي؟ خداوند گفت:غم را بخاطر خودم آفريدم چون اين مخلوق من که خوب مي شناسمش تا غمگين نباشد به ياد خالق نمي افتد

نوشته شده در سه شنبه 6 دی 1390برچسب:,ساعت 20:24 توسط ناصر| نظر بدهيد |

میدوني فرق لبخند تو با مال من چیه؟ تو وقتی شادی میخندی من وقتی تو شادی میخندم

 

 

يادته يه روز گفتي چه كسي مي خواهد من و تو ما نشويم؟ عكسشو بده جنازه شو تحويل بگير! خودت بگو چي شد كه امروز به جاي جسدش كارت دعوت عروسي تون به دستم رسيد

 

 

 

نوشته شده در سه شنبه 6 دی 1390برچسب:,ساعت 20:24 توسط ناصر| نظر بدهيد |

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
که هر چه بر سر ما مي‌رود ارادت اوست

نظير دوست نديدم اگر چه از مه و مهر
نهادم آينه‌ها در مقابل رخ دوست

صبا ز حال دل تنگ ما چه شرح دهد
که چون شکنج ورق‌هاي غنچه تو بر توست

نه من سبوکش اين دير رندسوزم و بس
بسا سرا که در اين کارخانه سنگ و سبوست

مگر تو شانه زدي زلف عنبرافشان را
که باد غاليه سا گشت و خاک عنبربوست

نثار روي تو هر برگ گل که در چمن است
فداي قد تو هر سروبن که بر لب جوست

زبان ناطقه در وصف شوق نالان است
چه جاي کلک بريده زبان بيهده گوست

رخ تو در دلم آمد مراد خواهم يافت
چرا که حال نکو در قفاي فال نکوست

نوشته شده در سه شنبه 6 دی 1390برچسب:,ساعت 20:24 توسط ناصر| نظر بدهيد |

دارم اميد عاطفتي از جانب دوست

کردم جنايتي و اميدم به عفو اوست

 

دانم که بگذرد ز سر جرم من که او

گر چه پريوش است وليکن فرشته خوست

 

چندان گريستم که هر کس که برگذشت

در اشک ما چو ديد روان گفت کاين چه جوست

 

هيچ است آن دهان و نبينم از او نشان

موي است آن ميان و ندانم که آن چه موست

 

دارم عجب ز نقش خيالش که چون نرفت

از ديده‌ام که دم به دمش کار شست و شوست

 

بي گفت و گوي زلف تو دل را همي‌کشد

با زلف دلکش تو که را روي گفت و گوست

 

عمريست تا ز زلف تو بويي شنيده‌ام

زان بوي در مشام دل من هنوز بوست

نوشته شده در سه شنبه 6 دی 1390برچسب:,ساعت 20:24 توسط ناصر| نظر بدهيد |

 

نوشته شده در سه شنبه 6 دی 1390برچسب:,ساعت 20:24 توسط ناصر| نظر بدهيد |

دل سراپرده محبت اوست
ديده آيينه دار طلعت اوست

من که سر درنياورم به دو کون
گردنم زير بار منت اوست

تو و طوبي و ما و قامت يار
فکر هر کس به قدر همت اوست

گر من آلوده دامنم چه عجب
همه عالم گواه عصمت اوست

من که باشم در آن حرم که صبا
پرده دار حريم حرمت اوست

بي خيالش مباد منظر چشم
زان که اين گوشه جاي خلوت اوست

هر گل نو که شد چمن آراي
ز اثر رنگ و بوي صحبت اوست

دور مجنون گذشت و نوبت ماست
هر کسي پنج روز نوبت اوست

ملکت عاشقي و گنج طرب
هر چه دارم ز يمن همت اوست

من و دل گر فدا شديم چه باک
غرض اندر ميان سلامت اوست

دوست دارم كيميا

نوشته شده در سه شنبه 6 دی 1390برچسب:,ساعت 20:24 توسط ناصر| نظر بدهيد |

ن پيک نامور که رسيد از ديار دوست
آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست

خوش مي‌دهد نشان جلال و جمال يار
خوش مي‌کند حکايت عز و وقار دوست

دل دادمش به مژده و خجلت همي‌برم
زين نقد قلب خويش که کردم نثار دوست

شکر خدا که از مدد بخت کارساز
بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست

سير سپهر و دور قمر را چه اختيار
در گردشند بر حسب اختيار دوست

گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند
ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست

کحل الجواهري به من آر اي نسيم صبح
زان خاک نيکبخت که شد رهگذار

تقديم به تو كيميا

نوشته شده در سه شنبه 6 دی 1390برچسب:,ساعت 20:24 توسط ناصر| نظر بدهيد |

  • صبا اگر گذري افتدت به کشور دوست
    بيار نفحه‌اي از گيسوي معنبر دوست
  • به جان او که به شکرانه جان برافشانم
    اگر به سوي من آري پيامي از بر دوست
  • و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار
    براي ديده بياور غباري از در دوست
  • من گدا و تمناي وصل او هيهات
    مگر به خواب ببينم خيال منظر دوست
  • دل صنوبريم همچو بيد لرزان است
    ز حسرت قد و بالاي چون صنوبر دوست
  • اگر چه دوست به چيزي نمي‌خرد ما را
    به عالمي نفروشيم مويي از سر دوست
  • عاشقتم كيميا
نوشته شده در سه شنبه 6 دی 1390برچسب:,ساعت 20:24 توسط ناصر| نظر بدهيد |

مرحبا اي پيک مشتاقان بده پيغام دوست
تا کنم جان از سر رغبت فداي نام دوست

واله و شيداست دايم همچو بلبل در قفس
طوطي طبعم ز عشق شکر و بادام دوست

زلف او دام است و خالش دانه آن دام و من
بر اميد دانه‌اي افتاده‌ام در دام دوست

سر ز مستي برنگيرد تا به صبح روز حشر
هر که چون من در ازل يک جرعه خورد از جام دوست

بس نگويم شمه‌اي از شرح شوق خود از آنک
دردسر باشد نمودن بيش از اين ابرام دوست

گر دهد دستم کشم در ديده همچون توتيا
خاک راهي کان مشرف گردد از اقدام دوست

ميل من سوي وصال و قصد او سوي فراق
ترک کام خود گرفتم تا برآيد کام دوست

كيميا خوشگله

نوشته شده در سه شنبه 6 دی 1390برچسب:,ساعت 20:24 توسط ناصر| نظر بدهيد |

بنال بلبل اگر با منت سر ياريست
که ما دو عاشق زاريم و کار ما زاريست

در آن زمين که نسيمي وزد ز طره دوست
چه جاي دم زدن نافه‌هاي تاتاريست

بيار باده که رنگين کنيم جامه زرق
که مست جام غروريم و نام هشياريست

خيال زلف تو پختن نه کار هر خاميست
که زير سلسله رفتن طريق عياريست

لطيفه‌ايست نهاني که عشق از او خيزد
که نام آن نه لب لعل و خط زنگاريست

جمال شخص نه چشم است و زلف و عارض و خال
هزار نکته در اين کار و بار دلداريست

قلندران حقيقت به نيم جو نخرند
قباي اطلس آن کس که از هنر عاريست

بر آستان تو مشکل توان رسيد آري
عروج بر فلک سروري به دشواريست

سحر کرشمه چشمت به خواب مي‌ديدم
زهي مراتب خوابي که به ز بيداريست

نوشته شده در سه شنبه 6 دی 1390برچسب:,ساعت 20:24 توسط ناصر| نظر بدهيد |

زندگي دفتري از خاطرهاست ... يک نفر در دل شب ، يک نفر در دل خاک ... يک نفر همدم خوشبختي هاست ، يک نفر همسفر سختي هاست ،چشم تا باز کنيم عمرمان مي گذرد... ما همه همسفريم
کاش کسي تو دلمون پا نميذاشت... کاش اگه پا ميزاشت دلمون رو تنها نميذاشت... کاش اگه تنها ميذاشت رد پاش رو روي دلمون جا نميزاشت
قفس داران سکوتم را شکستند/دل دائم صبورم را شکستند/به جرم پا به پائي عشق رفتن/پرو بال عبورم را شکستند/مرا از خلوتم بيرون کشيدند/چه بي پروا حضورم را شکستند/تمنا در نگاهم موج مي زد/ولي رويای دورم را شکستند

نوشته شده در سه شنبه 6 دی 1390برچسب:,ساعت 20:10 توسط ناصر| نظر بدهيد |


Power By: LoxBlog.Com