زندگی

زندگی چیست

نوشته شده در پنج شنبه 8 دی 1390برچسب:,ساعت 20:1 توسط ناصر| |

تــ ــو...

هنوز...

با تمامِ

نبودنــ ـت...

تمامِ

بودنِ منـــ ــی ...

نوشته شده در پنج شنبه 8 دی 1390برچسب:,ساعت 19:51 توسط ناصر| |

اونم پروندی

دمه رفاقتت گرم

این رسم رفاقته

بمیره اون دوستی که برای خود شیرینی

قاصد میشه

"پس بزن عقرب!!!که دردش کمتر است........."

نوشته شده در پنج شنبه 8 دی 1390برچسب:,ساعت 19:51 توسط ناصر| |

وقتی كه می رفتی

بهار بود

تابستان كه نیامدی

پاییز شد

پاییز كه برنگشتی

پاییز ماند

زمستان كه نیایی

پاییز می ماند

تو را به دل پاییزی ات

فصلها را

به هم نریز

نوشته شده در پنج شنبه 8 دی 1390برچسب:,ساعت 19:51 توسط ناصر| |

دوستم داشته باش ، هـمانـگونه که من دوستـت دارم

بگذار فاصله من و تو کمتر از آنی باشد :

که می خواهـیـم و نمی توانـیـم

که می توانـیــم و نمی گـذارنــد !

بگذار میان من و تو فاصله ای نـمـانــد

نه به خاطر خودت ،

و نه به خاطر من !

که به خاطر این عـشـق دوسـتـم داشـتـه باش

بـیـش از آنی که من دوسـتـت دارم

نوشته شده در پنج شنبه 8 دی 1390برچسب:,ساعت 19:51 توسط ناصر| |

سلام ۷ مقدس

چه شب یلدایی واسمون ساختی

تو همیشه خوشحالمون میکردی

ولی نمیدونی دیشب با قلب عاشقات چیکار کردی

گله ای ازت ندارم

میدونم مجبور بودی که رفتی

حالا که رفتی منتظرت میمونم

خداحافظ سرباز شماره ی ۷

نوشته شده در پنج شنبه 8 دی 1390برچسب:,ساعت 19:51 توسط ناصر| |

گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد

فقط دستی است برای گرفتن دست او

و قلبی است برای فهمیدن او

نوشته شده در پنج شنبه 8 دی 1390برچسب:,ساعت 19:51 توسط ناصر| |

آســــمان و خــــُدا

یکــ پنجـ ـره ی بـ از...یکــ نسیـــم ملــایــــم...

یکـــ سکوتـــ عَجیبــــ

چشمـ انــَم را میبندَمــــ..حـ افظ را صـــدا میزنــــَم

شبـــ شبــ ِ یلــــداست...!

شب یلداتون مبارک

نوشته شده در پنج شنبه 8 دی 1390برچسب:,ساعت 19:51 توسط ناصر| |

سلام

خوب که نیستی ...

نمیدونم چم شده!!!

چه خبر؟؟؟

با درسا چیکار میکنی؟؟؟

منم حالم خوب نیست.

"کارم اشتباه بوده"خودم میدونم.انتظار ندارم که

ببخشیم.

نمیخوام بیشتر از این توضیح بدم چون به نفع هر

دومونه

ولی اینو بدون هنوز برام مهمی.خیلی کارا برام کردی

شرمنده نتونستم جبران کنم

مواظب خوبیات باش "بهترین دختر زمین"

من که نتونستم رو قولام بمونم ولی تو که رو قولات بودی

رو قول آخرتم بمون.

یادت هست که کدوم قولو میگم ؟

بم قول دادی دکتر بشی.

میدونم خیلی برات سخته که اینجوری تموم بشه

ببخشید که ۳ سال از زندگیتو خراب کردم .البته اگه

همین ۳ سال باشه.که میدونم نیست.

موفق باشی

 

نوشته شده در پنج شنبه 8 دی 1390برچسب:,ساعت 19:51 توسط ناصر| |

*مادرم میگفت:

دوستانت را ببین همه به جایی

رسیده اند...

اما نمیدانست منتظر نشسته ام تا به تو

برسم...

نوشته شده در پنج شنبه 8 دی 1390برچسب:,ساعت 19:51 توسط ناصر| |


Power By: LoxBlog.Com